اولی:تا به حال به هیچ یک از آرزوهای دوران کودکی ات رسیده ای؟
دومی: بله،وقتی بچه بودم و مادرم موهایم را شانه می کرد،آرزو داشتم کچل شوم!
----
دومی: بله،وقتی بچه بودم و مادرم موهایم را شانه می کرد،آرزو داشتم کچل شوم!
----
سعید:چرا برادرت را از جلسه امتحان بیرون انداختند؟
احمد:آخه تقلب کرده بود.
سعید:چه جوری؟
احمد:سر امتحان علوم دنده هایش را شمرده بود
احمد:آخه تقلب کرده بود.
سعید:چه جوری؟
احمد:سر امتحان علوم دنده هایش را شمرده بود
----
اولی:آقا چرا دیروز نیامدید زنگ درمان را درست کنید؟
دومی:آمدم ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد!
----
پسر کوچولو:خاله جان از هدیه ایی که برایم آوردید خیلی متشکرم.
خاله:عزیزم لازم به تشکر نیست چون این هدیه ناقابل است.
پسر:من هم همین را می گفتم ولی مامان اصرار داشت که از شما تشکر کنم!
----
یه نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدت کوتاهی ورشکست می شود،
چون بادکنکهایش را به شرط چاقو می فروخت
----
یک نفر می خواست یک ماهی را خفه کنه هی سر ماهی را زیر آب می کرد و در می آورد
----
یک نفر به کله پزی می رود.
فروشنده از مشتری می پرسد: آقا چشم بذارم؟
مشتری: بله، ولی اول بذار قایم بشم.
----
مشتری: بله، ولی اول بذار قایم بشم.
----
روزی خودکار آبی پدرش می میره تا یکماه مشکی می نویسه
----
مادر : بیژن، من دارم میرم بیرون به کبریت دست نزنی ؟
بیژن : نه مادر ، فندک بابا پیش منه !!!
بیژن : نه مادر ، فندک بابا پیش منه !!!
----
یک پرگار ضربه مغزی میشه، مستطیل میکشه !!!
----
اولی: تو فکر می کنی با دیدن عددها می توان آینده را پیش بینی کرد؟
دومی : بله، مادر من می تواند . چون از اول سال که مادر کارنامه ام را دید گفت : تو آخر سال از ریاضیات تجدید می شوی . و اتفاقا همینطور هم شد
دومی : بله، مادر من می تواند . چون از اول سال که مادر کارنامه ام را دید گفت : تو آخر سال از ریاضیات تجدید می شوی . و اتفاقا همینطور هم شد
----
پدر : از پسر همسایه یاد بگیر ، درست هم سن و سال تو است ولی شاگرد اول شده .
پسر : پدرجان شما هم که هم سن و سال دایی هستید چرا مثل او دکتر نشدید ؟
پسر : پدرجان شما هم که هم سن و سال دایی هستید چرا مثل او دکتر نشدید ؟
----
شخصی خودکارش تمام می شه ، ترک تحصیل می کنه
----
به یک فضول می گویند: اگر نصف دنیا را به تو بدهیم قول می دهی فضولی نکنی!!!!!
فضوله میگه : نصف دیگرش را به کی می دهید ؟
فضوله میگه : نصف دیگرش را به کی می دهید ؟
----
مردی سکه ای به هوا می اندازد، شیر می آید، فرار می کند
----
مردی خر خر کنان خوابیده بود و دخترش کنارش بازی می کرد که ناگهان مرد غلطی زد و خرخرش قطع شد.
دختر کوچولو گفت : مامان بیا ببین بابائی موتورش خاموش شد!
----
یکی به جدول برخورد می کنه می شینه حلش می کنه
----
به یک بچه میگویند با فرشاد جمله بساز. می گوید : روح غضنفرشاد.!!!!
----
به لاک پشت میگویند: یک دروغ بگو.
می گوید: دویدمو دویدم !!!
----
به فردی می گن: اگه آب نبود، چی می شد؟
می گه: اون وقت شنا یاد نمی گرفتیم، بعد غرق می شدیم!
----
مهمان:عجیبه چیکار کردید که از دست موشها راحت شدید و دیگه موش ندارید؟
میزبان:از همین شیرینی ها که روی میزه به خوردشون دادیم!
میزبان:از همین شیرینی ها که روی میزه به خوردشون دادیم!